چهارشنبه ثنااینا تو مدرسشون مراسمی داشتند. میگفت زیارت عاشورا هم خوندیم. اولین باره که میخوندش مطمئنم. تا حالا نخونده
ازش پرسیدم کل دعا رو خوندی؟ کامل کامل؟ بیحوصله جواب داد آره
نمیدونست دلیل این سوالام چی بود
همش با خودم فکر میکنم یعنی اون لحظه که رسید به "بِأبی اَنتَ و اُمّی" من کجا بودم و چیکار میکردم؟
پروردگارا! رب العالمین من! ای مهربانترین مهربانان! خودت گفتی "ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ" بخوانید تا اجابتتان کنم. طفل من با قلب پاک و بیگناهش ازت خواسته که مادرش رو فدای حسینت کنی. میشه استجباتش کنی؟ من با یک کوله بار سنگینی از گناه روم نمیشه از این دعاها واسه خودم بکنم
باید مادر باشی
شیعه باشی
بچت برای اولین بار زیارت عاشورا خونده باشه
بِأبی اَنتَ و اُمّی گفته باشه
تا بتونی حالم رو درک کنی
ای تموم هست و نیست من فدای تو حسین(ع)
عمیقاً محو شده در کتاب و با خودش زمزمه میکنه محتویاتش رو.
بعد چند دقیقه سرش رو بلند میکنه و میگه: مامان حافظ میتونه از این کلمات تو شعراش استفاده کنه ها ببین همشون آخراش شبیه همند.
لَکَ صَدْرَکَ
عَنْکَ وِزْرَکَ
أَنْقَضَ ظَهْرَکَ
و.
میگم: مامان جون کم و بیش استفاده کرده شما خیالت راحت
قبلا هم گفته بودم که از مقایسه خواهرها با هم یا اصلا از مقایسه آدم ها با هم حس خوبی ندارم ولی خب یه موقعهایی یه چیزایی دیگه زیادی جلوی چشم و ذهن آدم رژه میره مثلا اختلاف نظر در حوزه خطیر بزرگ شدن یا نشدن!
جونم براتون بگه که دختر بزرگ ما یعنی ثنابانو علاقه شدیدی داره که مثلاً یه ماکروویو خاصی اختراع بشه یا یه چیزی تو همین مایه ها که بشه به زمان و رشد سرعت بخشید و ایشون زودتر به مرحله خانم شدن و تشکیل خانواده و پشت بندش مادر شدن برسند و چه کارها و فعالیتهایی هم که در راستای شبیه سازی انجام نمیده از پوشیدن صندل پاشنه بلند تو خونه گرفته تا سرک کشیدن در امور آشپزی و شیرینی پزی و حتی حسنا پروری!
گفتم حسنا هی هی هی آتیش سوزوندناش همه یه طرف، یکی بدر میون دست و پاهاش در رفتن و ضرب دیدن یه طرف، مدت مدیدیه که اعلام که نه اخطار فرمودند که من دلم نمیخواد بزرگ شم دوست دارم همینجوری بمونم و ما هم فقط لبخندی زدیم و گفتیم عه چه جالب غافل از اینکه یک شب که چند شب پیش باشه قراره اعصابمون رو خفت کنه با گریه یک بند که:
پس چرا من دارم بزرگ میشم؟
کی منو بزرگ میکنه؟
حفظ قرآن آرزوییه که خیلیها دارند
برای خودشون و فرزندانشون
همیشه دلم میخواست و میخواد که از حوالی اون سنی که ثنا یه کوچولو بتونه روی زبان عربی مسلط شه و محتوای اون چه که حفظ میکنه رو کلمه به کلمه بفهمه و تامل کنه بفرستمش برای حفظ کامل کتاب وحی که در سینه اش بنشینه و با گوشت و خونش آمیخته بشه
اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ قُوَّةً فِی عِبادَتِکَ وَ تَبَصُّراً فِی کِتابِکَ وَ فَهْماً فِی حُکْمِکَ
.
.
دو روز پیش که مشغول تی وی دیدن بودم اومد پیشم و با چشمای گردشده و صدای توی گلوی نشان از تعجب گفت: مامان یعنی حضرت ابراهیم چقدر مقامش بالا بوده مگه؟
یه نگاه جاهل اندر فقیه بهش انداختم و گفتم: چطور مگه
گفت: آخه خدا تو قرآن بهش سلام کرده . بعد با همون تن صدای حاکی از تعجب گفت: سَلامٌ عَلى إِبْراهِیمَ
با لبخندی گفتم آره دیگه مامان همه پیامبرها مقامشون نزد خدا بزرگه
و دو روزه که در دلم خدا رو شاکرم که تامل در آیات رو داره نصیب دخترم میکنه
درباره این سایت